عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

۶ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

بوسه باران

برف ها هم از جنس من اند

که پس از لمس دست هایت ،

  گُر می گیرند 

      آب می شوند.

                بی درنگ 

و من تنها پرنده ی خونین روی زمین افتاده

برق نگاهت
همچو صدای شلیک ؛
که لخت میکند ناگهان،
شاخه های درخت را
از پرندگان خفته.

باد

صدای اذان چشمانت
از آن سوی شهر به گوش میرسد؛
و من ، نمازم را شکسته می خوانم.

پاک

تو دیگر
پاک نیستی ؛
خیلی وقت ست
که به من آلوده شده ای.

جوان تلخ مغز

پیرمرد شیرین عقل،

   با شور سلام می کرد و

       به شیرینی لبخند میزد،

   به همه

      به آن جوانی که با ترش رویی جواب میداد و 

         به تلخی بر پیرمرد میخندید.

نفس میکشید

نگاهم؛ آخرین نگاه زنده دنیا بود،
که گاهی روی دستانت می نشست ،
 گاهی در عمق چشمانت جاری میشد.
که بعد از تو ،
میخش کردم به دیوار کنار در ورودی؛
درست کنار همان پوست از حیوان بیچاره ای که یادگاری از جوانی پدر است.