پدرم سیگار دود نمیکند...
خاطرات سوخته اش را افسوس هایش را در کاغذ سفید بیخیالی میپیچد و با زمان تر میکند و میچسباند
و بهشان فکر میکند و از درون آتش میگیرد و نفس داغش سرخ میکند میسوزاند خاطراتش را
و دود تندش گلوی ما را .
روزش مبارک
پدرم سیگار دود نمیکند...
خاطرات سوخته اش را افسوس هایش را در کاغذ سفید بیخیالی میپیچد و با زمان تر میکند و میچسباند
و بهشان فکر میکند و از درون آتش میگیرد و نفس داغش سرخ میکند میسوزاند خاطراتش را
و دود تندش گلوی ما را .
روزش مبارک
و لبهایت
گیراترین مخدری اند که زیباترین لحظات را برایم رقم میزنند
بی آنکه پس از نعشگی از یادم بروند.
آخر کجایی؟
که دلم هزار راه رفت ،
و تو مقصد هیچ کدام نبودنی!
وقت خداحافظی
بغضم را نمی ترکانم و چشمانم را خیس نمیکنم
تا آخرین لحظه ای که کنارم هستی
نمیگذارم هیچ چیز مانع سیر دیدنت شود
حتی اشک هایم.
شاید در میان برگه های شلوغ خاطرات گم شوی
امّا از یاد نمیروی.
و فقط نفسی که میرود و میاید
اسم مرا از صفحه ی روزگارت پاک نکن
تنها مرا نخوان،نگاهم نکن،صدایم نزن،
محو میشوم،نیست میشوم،نابود میشوم،
وجودم به چالش کشیده میشود.