عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

چه خوب که پاییزیم

و منی که سالهاست در یک پاییز گم شده ا م.

عید قربانتون مبارک

بر جبین نقش کن از خون دل من خالی تا بدانند که قربان تو کافرکیشم

مینی مالیده

بیتو

مینیهایم هم مالی نیستند.

دل شورت را میزند

آخر کجایی؟

که دلم هزار راه رفت ،

و تو مقصد هیچ کدام نبودنی!

دنیایم هیچ

دنیا ار نمیخواهم

زمانی که جهانم در آغوش تو خلاصه میشود.

چند نفر به یک نفر

چشمانت را ببند

این جنگ عادلانه نیست.

خنده


یارو زبونش می‌گرفته،
میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟
کارمند داروخونه می گه:
دیب دیگه چیه؟
یارو جواب می ده: دیب
دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما
تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب،
دیب!
طرف می‌بینه نمی فهمه،
می ره به رئیس داروخونه می گه.
اون میآد می پرسه: چی
می‌خوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه
چیه؟
یارو می گه: بابا دیب
دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه:
تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا.
خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری می‌کنه،
نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه.
یکی از کارمندای داروخونه
میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره.
فکر کنم بفهمه
این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی
مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع
برش داره بیارتش.
می‌رن اون کارمنده رو
میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟
یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: که این
ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو میگه: آره،
همونه.
کارمند میگه: داریم! چطور
نفهمیدن تو چی می خوای!؟
همه خیلی خوشحال شدن که
بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی
یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون
کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه
چیه؟
می گه: بابا همون که این
ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می
گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد.
آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!

امشب...یک ساعت بیشتر دوستت خواهم داشت.

چه زیباست این رسم تغییرِ ساعت‌ها: از آغازِ خزان یک ساعت می‌کاهد و به آغازِ بهار یک ساعت می‌افزاید!


پی نوشت: دیدگاه دوستم منوچهر در پاسخ به پست 30 شهریور م.

پاییز

پاییز

تابستانی ست که عاشق خورشید شده و

ابرازه عشق را هنوز نیاموخته.

به تو

-عماد!

+...

-عماد! (باصدای بلندتر)

+ببخشید داشتم فکر میکردم.

-به چی؟

+به تو.

به لبخندت

بیا که میخواهم مانند ادم بهشتم را به یک وسوسه ات بفروشم.