عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

۱۰ مطلب با موضوع «مجموعه: او رفته است» ثبت شده است

او

بعد از تو من هم غیبگو شده ام

تو غایبی 

          و من هنوز

                  از تو میگویم.

روز هایم حتا سیاه شد

بعد از تو تازه فهمیدم

     رنگ شب سیاه نبود

گل های خالی(قالی)

جای خالی‌ات هنوز ملموس ست ؛

همان چهار دایره ی بجا مانده از پایه های فلزی تختت روی قالی اتاق را میگویم ،

همان تخت نارنجی که پدر در عصر چهلمت با اشک جمع‌ش کرد و داد به فردی که نمیدانم ؛ ولی خودش میگفت نیازمند است ،

نیازمند تخت....

من سیاه و تو سفید

خانه ی ما یکی و نصفی اتاق دارد ، یکی اتاق ملقب به اتاق بچه ها _ منظور من و برادرم است_ و یکی اتاق یا بهتر بگم یک نصفه اتاق مشهور به انباری که نیمی از آن خرت و پرت است و بلا استفاده و نیمه دیگری_همان نیمه ی اتاقیش رامیگویم_ به زور استفاده شده توسط والدین عزیزتر از جان است و با تخت دو نفره ی چوب گردویی دهه شصتی مشخص شده و گاهی والدین جوگیر شده و خیالات ان ور آبی _از لحاظ کلاس_ ذهنشان را مخدوش کرده و مارا مجبور به غذا خوردن روی میز کرده و ایضآ روی تختشان خوابیده ولی در اکثر اوقات قسمت بالایی هال ؛ روی زمین را ترجیح میدهند.

باری یادم است حدود تیر 15 سال پیش بود که اتاق بچه ها به دو تخت مجهر شد که از همان روز دعوای برادر و من بر سر کی کجا بخوابد؟ بیاغازید و گاهی من کنار پنجره و ایشان کنار مهتابی و گاهی برعکس میشد و چون کنار پنجره زمستان ها سرد و کنار یا بهتر بگویم زیر مهتابی _که دیوار رو به روی پنجره ی اتاق مکعب گونه مان بود_ در تابستان ها پر از حشرات موذی و نیمه موذی و کم موذی بود که باعث میشد ما در آن فصول ازین جاها دوری گزینیم که همین دعواهایمان که شامل گلایه از خر و پف های من در طول شب هم میشد حدود 7-8 سالی به طول انجامید که پس از تفکر سنگین و زیاد برآن شدیم که هردو تقریبا کنار هم در میانه ی اتاق تختهایمان را قرار دهیم و این روند حدود 4-5 سالی طول کشید تا این که برادر مارا ترک کردند_بعد از فوت داداش_ .

از آن روز است که تابستان ها زیر مهتابی میخوابم و زمستان ها کنار پنجره حتی شب ها خر و پف هم نمیکنم فقط گاهی که نه هر شب چند بار از خواب میپرم و صدایش میکنم...وباز میخوابم چون که خوب فهمیده ام تا باز به خواب نروم جوابم را نخواهد داد.

ابرها

و تو که رفتی،
جای خالیت را؛
حتا سکوت خیس من هم
پر نکرد

تنگت

خیلی وقتست در دلم جایت نمیشود

برایت خیلی تنگ شده.

یادت امان تنهایی نمیدهد

این عادلانه نیست
با خاطراتت بیشتر از خودت خاطره دارم.

ای کاش این رویا ها روزی خاطره شوند

این روز ها با چشمان بسته
تو را بهتر میبینم.

این شهر فقط نبودنت را کم داشت.


به شهر من نیایید چون هیچ ندارد!
او رفته است.

خلآ نبودنت جایی برایم نگذاشته است

هوای از خلآ نبودنت پُر است ، سنگینست.