عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

تست

تست میشود
پی نوشت: این امکان به روز کردن اسمسی وبلاگ هم جالبه ها

شب ها


کابوس ها همیشه توی شب های پر ستاره میان!
شبای بی ستاره نیازی به کابوس ندارن.

کمر بند های خود را جون ننه تان ببندید

هفته ی پیش که داشتم فاصله ی دو ساعته ی بین شهر دانشگاه تا خونه رو طی میکردم که جلوی ماشین ما یه 405 تو گرد و خاک پنهان شد و تا ما رسیدیم ماشین 2تا غلت زد و روی چهار چرخ استوپ کرد و ما جوان بیست و اندی ساله رو دیدیم که موی‌رگ های سرش با ستون ماشین و خاک‌های جاده مخلوط شده‌بود و مادری که بر عکس حتا خاکی هم نشده و دنیا پیش چشمانش از غم فرزند سیاه شده بود!


پی نوشت: از این پس دیگه به معجزه ی کمر بند ایمنی ایمان دارم!

لندن دست نیافتنی

این شهر هر چی نداره یه پاییز توپ پر از هوا های دونفره داره!


عذر بدتر از کناه

دانشجوی یک شهر غریب و سردبیر یک روزنامه ی محلی و کارشناس بازرگانی یه مجموعه بزرگ و مدیر اجرایی یک طرح تو  اتاق بازرگانی بودن اصلن بهانه های خوبی نیستن برای غیبت طولانیم تو وبلاگم.

خوب

بعضی وقتا احساس میکنی هوای یه جور دیگست وقی نفست رو میدی تو احساس زندگی میکنی همه چی برات جدیده و هیجان انگیزه همه ی عابرا برات ابخند میزنند و انگار پیاده رو ها برای تو اند باد برای تو میوزد و کنجشکها تو را صدا میکنند و ابرها روی تو سایه می‌اندازند و زندگی از آن توست.


این حال روزای من یه حال خوب انگاری زندگی و راه همش روشن شده و من هم راضیم از همه چی!

صبحا که از خواب بیدار میشم ایده هایی که نگذاشتن بخوابم رو مرور میکنم ذهنم وحشی شده و درباره ی همه چی ایدذه های نو میده تا آخر نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یکی از چند صدتا ایده‌ام رو شروع به عملی کردن کردم با کمک دوستام.


دیگه یه آدم مگه چی میخواد؟

در دانشگاه

امروز که در راه بازگشت به خان‌م بودم و اندیشه ی وبلاگ جدیدالاحداث در سر داشتم و بر آن بودم که فلک را سخت بشکافم و و تکانی دهم در سلوک بلاگ نویسیم تا باشد که دگر خاک نخورند و شپش در آنها نچسد!
و زانجا بود که مر تصمیم گرفتم وقایع اتفاقیه‌ی دانشگاهم را در این جا واگو کنم و عبری سازم از برای آنهایی که در فکر دانشگاه های دولتی و ملی اند...

#پی نوشت نخست: چنین نوشتنم از آن روی نیست که بر دانش نداشته ام فخری بفروشم اذحار فضله ای کنم! ازاین جهت است که ؟ راستش بنده ی حقیر هم نمیدانم! شاید هم به گفته ی دوستی عدم دلیل برای کاری نشانگره علاقه و هب در آن کارست!

#پی نوشت دومی نیز وجود داشت که در طی اندیشیدن به نخستینش از رشته ی افکار هم چون بند تنبانم پرید!

عمادکـ

درود بر همه ی دوستان قدیمی و جدید!
به پیشنهاد یاری دوست صمیمیم منوچهر فروزنده فرد از بلاگر کوچ کردم اینجا.
همین.