عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

۵۲ مطلب با موضوع «روز نوشتکـ ـها» ثبت شده است

پاییز

باز تو جاده پر از درخت میوه که هر پاییز انگار جاده از وسط رنگین کمون رد میشه با آهنگ سلطان قلب ها
اینا همه یعنی: برای پیر شدن هنوز خیلی زوده!

وقتی نگاهم میکنی خورشید تکراری میشه

من اتفاقی بودم:

 که با چشمای تو رخ میداد!

#رضا یزدانی

صف آرزو ها

یه عالمه شعم که هر کدوم به صد تا ارزو روشن میشن و میروزن و دود میشن و خاموش میشن و میرن اما جاشون میمونه 

نو تو مسجد و حسینیه و... 

یکی تو دل اونایی که روشنشون کردن 

یکی برای اون خدایی که روشن شدن.





پی‌نوشت:عکس از خودم در دهم محرم 91 عباسعلی کرمان

پشم!

ما که رسوای جهانیم؛غم عالم پشمککککک!

پی نوشت:از گفتار های پدر محترم!

رجاله ها

و دنیایی پر از آدمایی متشکل از یک دهن که که ازش روده هایشان اویزان است و به آلت تناسلی ختم میشود!

#صادق هدایت

سوال

به من میگه یه سوال هست از بچگی ذهنم و مشغول کرده اینکه آفتابه رو باید از جلو بگیری یا از عقب یا از طرفین؟!!!

بازی با احساسات سر شرط بندی

امروز مدار لاس زدنم کلی فعال بود.

مغزهایــــ مریضــــ فکرهایــــ بیمار

همه ی ما یبوست مغزی داریم، زور میزنیم، درد میکشیم ولی باز هم خلاص نمیشویم از دست فکرهای بیمار!
پی نوشت: و بعضی هم اسهال مغزی دارند!

شاید سرم خلوت شه

تازگیا همش دارم دوستام رو به هم معرفی میکنم و با هم آشناشون میکنم اونا هم با هم میرن بیرون و حتا زنگی نمیزنن و تعارف کنن.

میگی نه مترش کن

من مرکز دنیام میگی نه مترش کن

سرمشق

ادب آداب دارد.

تست

تست میشود
پی نوشت: این امکان به روز کردن اسمسی وبلاگ هم جالبه ها

کمر بند های خود را جون ننه تان ببندید

هفته ی پیش که داشتم فاصله ی دو ساعته ی بین شهر دانشگاه تا خونه رو طی میکردم که جلوی ماشین ما یه 405 تو گرد و خاک پنهان شد و تا ما رسیدیم ماشین 2تا غلت زد و روی چهار چرخ استوپ کرد و ما جوان بیست و اندی ساله رو دیدیم که موی‌رگ های سرش با ستون ماشین و خاک‌های جاده مخلوط شده‌بود و مادری که بر عکس حتا خاکی هم نشده و دنیا پیش چشمانش از غم فرزند سیاه شده بود!


پی نوشت: از این پس دیگه به معجزه ی کمر بند ایمنی ایمان دارم!

لندن دست نیافتنی

این شهر هر چی نداره یه پاییز توپ پر از هوا های دونفره داره!


عذر بدتر از کناه

دانشجوی یک شهر غریب و سردبیر یک روزنامه ی محلی و کارشناس بازرگانی یه مجموعه بزرگ و مدیر اجرایی یک طرح تو  اتاق بازرگانی بودن اصلن بهانه های خوبی نیستن برای غیبت طولانیم تو وبلاگم.

خوب

بعضی وقتا احساس میکنی هوای یه جور دیگست وقی نفست رو میدی تو احساس زندگی میکنی همه چی برات جدیده و هیجان انگیزه همه ی عابرا برات ابخند میزنند و انگار پیاده رو ها برای تو اند باد برای تو میوزد و کنجشکها تو را صدا میکنند و ابرها روی تو سایه می‌اندازند و زندگی از آن توست.


این حال روزای من یه حال خوب انگاری زندگی و راه همش روشن شده و من هم راضیم از همه چی!

صبحا که از خواب بیدار میشم ایده هایی که نگذاشتن بخوابم رو مرور میکنم ذهنم وحشی شده و درباره ی همه چی ایدذه های نو میده تا آخر نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یکی از چند صدتا ایده‌ام رو شروع به عملی کردن کردم با کمک دوستام.


دیگه یه آدم مگه چی میخواد؟

در دانشگاه

امروز که در راه بازگشت به خان‌م بودم و اندیشه ی وبلاگ جدیدالاحداث در سر داشتم و بر آن بودم که فلک را سخت بشکافم و و تکانی دهم در سلوک بلاگ نویسیم تا باشد که دگر خاک نخورند و شپش در آنها نچسد!
و زانجا بود که مر تصمیم گرفتم وقایع اتفاقیه‌ی دانشگاهم را در این جا واگو کنم و عبری سازم از برای آنهایی که در فکر دانشگاه های دولتی و ملی اند...

#پی نوشت نخست: چنین نوشتنم از آن روی نیست که بر دانش نداشته ام فخری بفروشم اذحار فضله ای کنم! ازاین جهت است که ؟ راستش بنده ی حقیر هم نمیدانم! شاید هم به گفته ی دوستی عدم دلیل برای کاری نشانگره علاقه و هب در آن کارست!

#پی نوشت دومی نیز وجود داشت که در طی اندیشیدن به نخستینش از رشته ی افکار هم چون بند تنبانم پرید!