دوست دارم آن دو چشم را که یکی به زنجیر میکشد و دیگری به تازیانه میبندد , این روح گرفتار را
وقتی کنارم قدم میزنی انگار
همه ی مسیر های دنیا
به مقصد ما ختم میشوند.
همه ی مسیر های دنیا
به مقصد ما ختم میشوند.
چشمانت را باز کن،
همه منتظرند تا
صبح شروع شود.
به چشمانت بگو که این بار،
بی رحم تر باشند؛
خیلی وقت است بدنم بی حس شده است.
روزگار من سیاه نیست،
فقط کمی،
درگیر موهایت شده.
چشمهایش دریا
آرام ،
بیکران،
بیرحم،
خون ریز.
چشمانت را ببند
این جنگ عادلانه نیست.
دستانم را محکم بگیر
باور کرده ام (اند)
دستانت را.
به من شلیک کن
حتا اگر به هدف هم نخورد برایت خواهم مرد.