عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فصل کوچ» ثبت شده است

جوان تلخ مغز

پیرمرد شیرین عقل،

   با شور سلام می کرد و

       به شیرینی لبخند میزد،

   به همه

      به آن جوانی که با ترش رویی جواب میداد و 

         به تلخی بر پیرمرد میخندید.

نفس میکشید

نگاهم؛ آخرین نگاه زنده دنیا بود،
که گاهی روی دستانت می نشست ،
 گاهی در عمق چشمانت جاری میشد.
که بعد از تو ،
میخش کردم به دیوار کنار در ورودی؛
درست کنار همان پوست از حیوان بیچاره ای که یادگاری از جوانی پدر است.

طالع ام

ستاره های بخت من هیچ گاه خاموش نمی شوند...
چشمانت را میگویم ؛
که همیشه در جستجوی منند.

ویرانی

زلزله ها همیشه هم ناگهانی نیستند
گاهی؛
آرام میایند زورها و ماه ها طول می کشند و آجر آجر شهر را آوار می کنند ...
روی سرت.

خونین

پاییز لشکریست بی رحم،
 با هجومش ;
گردن میزند برگ هارا
و شبیهخون به غروب ها.

بت بزرگ من

آمدی و همه ی بت های زندگی ام را شکستی؛
حال که می روی...تبر را روی دوش خودت بگذار.

پیغمبر من

دائم الوضو یند ؛
اقاقى های مسیر هر روزت
برای لمس نگاهت
تلاوت دست هایت.

پژواک

مگر آن روز چه قدر بلند خندیدم
که هنوز؛
صدایمان در آن کوچه می پیچد.

بهار عاشقی

مقصد که تو باشی
تمام دنیا پاییز میشود
و تمام برگها در قدم هایم به خاک می افتند؛
این راز را دیگر همه میدانند ؛
پاییز را هم ، تو عاشق کرده ای.

می پوشاند

گونه های خیس
گاه از بوسه
گاه از اشک
و باران که هر دو را میشوید.

اسید

بارانـهای بدون تـو؛
هـمه اسیـدی اند
و در شهر ،بی تو؛
هـمه اسیـد پاش

شناسنامه ام

شناسنامه ام پر میشد

اگر همه ی بارهایی که در نگاهت مرده ام را ثبتش میکردند

همانند تولدهایم در گرمای انگشتانت.

تلخ میخورم

در کافه

به قهوه ام خیره نشو

شیرین می شود از نگاهت.

مرگ ماه در چشمانت

چشمانت ماه را گرفت؛

 ماه گرفت.

سیب من

اگر رهایم کنی
   همچون"حوّا" می شوم؛
     پس از رانده شدن از بهشت 

   _که هراسان در جستجوی نه "آدم"ش
                          بلکه سیبی دیگر بود_ .

تنگ ماهی میشکند

می بوسی مرا

میپرد پرنده ای از سینه ام

میشکند تنگی در چشمهایت

ممنوع

حس پشیمانی 

      از خوردن سیبی تلخ 

         و انتظار اخراج از بهشت