عــمــاد نوشتکـ ـهـا

دست نوشته های من

دست نوشته های من

پیام های کوتاه
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۱:۳۱
    به تو
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۷ , ۱۰:۰۱
    خطوط
  • ۲۵ اسفند ۹۶ , ۱۹:۰۴
    نام
  • ۳۰ تیر ۹۶ , ۰۱:۳۴
    مرا
آخرین مطالب

یک سال و نیم پیش

حدود یک سال و پیش بود که با خانواده و خاله و دختر خاله اینا رفتیم بندرعباس و اون روزا فقط چند ماه از فوت داداشم میگذشت و به پیشنهاد خاله‌م برای عوض شدن روحیه مامان و بابا قبول کردم.

چند روز قبلش یکی از دوستای اینترنتی چند ماهه‌م رو شناختم که قبلن دوست داداشم بوده و دانشجو کرمانه و ساکن بندرعباس و خب خودتون حق بدین که چه قد سفرمون دلگیر بود اخه دقیقن عید قبلش کمتر از یک سال 4نفری رفته بودیم سفر این و بقیه سفرای خانوادگی تا الان همه کوفتمون شده:(

خیلی خوشحال شدم فقط با تصور اینکه بتوم اون دوست مشترک منو داداشم رو ببینم و براش دایرکت مسیج گذاشتم و راه افتادیم که شبی که رسیدیم دیدم جواب داده و با گوشیم شمارش رو گرفتم و اسمسی هماهنگ کردیم و هم رو دیدیم

چیزی دیدیم انتظارشو نداشتم :) یکی که 5سال از من بزرگتره و با موهای لخت و بلند و ریز اندام و هم قد من و با ریش و سیبیلای یکی بود یکی نبود :) باهم حدود 24 دقه حرف زدیم و تو خیابونای بندر به قول خودش وول خوردیم و من همش داشتم به این فک میکردم که اسم اینترنتیش چه شباهتی به خودش داره اسمی که خیلیا فک میکردن دختره حتا میرزا‌وروره‌گیس‌جولی‌پولی.

کل سفرم رو فقط برای همین 24 دقیقه دوست داشتم بی آنکه فک کنم چه دوستی شروع شده ، حتا یک ماه بعدشم رفتم بندر و دیدمش به طرز خنده داره(که تو یه پست مفصل شرح میدم) و کم کم که تو کرمون هم رو میدیدیم و با هم رفیق شدیم و از جیک و پیک هم خبر داشتیم که یه بحث ساده بین ما همش بود اونم اینکه چرا تو دپرسی و هی کلی من نصحتش میکردم چند بارم رفتیم پیش داداشم و خلاصه روزهای خوب سریع گذشت وتا حدود یک ماه پیش بحثمون اینقدر بالا گرفت که وسط راه سر جفتمون گیج رفت من به روی خودم نیوردم کم نیوردم و ادامه دادم تا اینکه گفت فردا بیا میخوام یه سری چیزا رو برات روشن کنم به شرطی دیدت به من عوض نشه البته بیخبر (هنوزم بیخبر تا اینکه این پست رو بخونه بیخبره) از اینکه من اینا رو خیلی وقت پیش میدونستم و هیچ وقت دیدیم بهش عوض نشد و دوسش داشتم تا اینکه هفته ی پیش گفت کلن از مرمون میرم و بر میگردم به بندرعباس خلی دلم گرفت و سه روز و شب که اخریش ایمشببود هم و دیدیم و از من خدا فظی کرد و بغل و بوس رفت و رفت اما من دلم براش تنگ نشده نمیدونم چرا انگار هست اینگار مطمعنم که میبینمش به زودی و چیزی نمیدونم دلیلش رو فقط میخواستم بگم من تو رو خیلی دوست دارم و تو همیشه منو یاد داداشم میندازی یادت نره به من چه قولی دادی و خیلی مواظب خودت باش :-* به زودی میبینمت ;)

  • ۹۱/۱۱/۱۷
  • عـــمــــادکـــ

نظرات  (۳)

  • وروره‌گیـــــــس
  • ممنون از همۀ لطفی که به من کردی
    دوست داشتم همیشه آدمی باشم که وقتی پیش بقیه می‌رم ، بهشون آرامش روحی بدم
    امیدوارم تونسته باشم اینکارو در حقت انجام بدم دوستِ عزیزم
    شک نکن
    دادا کجایی؟
    پاسخ:
    اینجام اینجام

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی