برود بر نگردد
و فقط نفسی که میرود و میاید
و فقط نفسی که میرود و میاید
و یه آسمون بیپایان و ستارگان بیشماری که ناگهان ناپدید میشوند و محو در نور خورشید چشمانت وقتی که میخندی.
روزت مبارک مادرم.
هیچ کس دیگر تو نمیشود
حتا خودت .
به من شلیک کن
حتا اگر به هدف هم نخورد برایت خواهم مرد.
اسم مرا از صفحه ی روزگارت پاک نکن
تنها مرا نخوان،نگاهم نکن،صدایم نزن،
محو میشوم،نیست میشوم،نابود میشوم،
وجودم به چالش کشیده میشود.
و جهانی که از آن
سهم من تنهایست.
به شهر من نیایید چون هیچ ندارد!
او رفته است.
ما هیچ کدوم از عزیزانمون رو از دست نمیدیم حتی ازشون فاصله هم نمیگیریم مگر اینکه از قلبمون دور شیم
پی نوشت از استاد شهریار:
سالها رفتست دمسازم ز دست امّا هنوز / در درونم زنده هست و زندگانی میکند.
ما آدم ها یا خیلی زود به هم میرسیم یا خیلی دیر!
میرسیم!
نور در گذر از تاریکی پدید نمیاید
بلکه از ماندن در تاریکی تا جایی چشمان به آن عادت کنند و روشن شوند پدید میایند