باز شهر غرق در تو
عـــمــــادکـــ | يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۵۹ ق.ظ |
۰ نظر
این روز ها
نمی بارند ابرها
می آیند و غرق بوی باران میکنند و میروند؛ شهر را
و من
مست لبهایت میمانم.
این روز ها
نمی بارند ابرها
می آیند و غرق بوی باران میکنند و میروند؛ شهر را
و من
مست لبهایت میمانم.
هندوانه ی شب یلدای من
همیشه سرخ خواهد بود
با وجود گونه هایت.
در و دیوار شهر
هنوز با خیال تبعید تو خوشند
دورند از واقعیت اینکه تو ترکشان کردی!
مگر لحظات ، ثانیه و حتا سالها چه قدر بی ارزشند؟
که گاهی
به نیم نگاهی
به لبخندی و یا حتا به آهی
به باد میرود.
پاییز من هیچ گاه تمام نمیشود؛
با طعم بوسه هایت.
دوباره فصل سرد
دوباره کوچ پرندگان
به سوی دستهایت.
خیلی وقتست در دلم جایت نمیشود
برایت خیلی تنگ شده.
از پس هر در زیبای نسیم
قصه ای پیدا بود ؛
دانه های دل رسوای انار،
از سر حوصله با عشقی خوش:
چشم زیبای صداقت را
به نمایش میداد.