صدای اذان چشمانت
از آن سوی شهر به گوش میرسد؛
و من ، نمازم را شکسته می خوانم.
از آن سوی شهر به گوش میرسد؛
و من ، نمازم را شکسته می خوانم.
پیرمرد شیرین عقل،
با شور سلام می کرد و
به شیرینی لبخند میزد،
به همه
به آن جوانی که با ترش رویی جواب میداد و
به تلخی بر پیرمرد میخندید.
شناسنامه ام پر میشد
اگر همه ی بارهایی که در نگاهت مرده ام را ثبتش میکردند
همانند تولدهایم در گرمای انگشتانت.
در کافه
به قهوه ام خیره نشو
شیرین می شود از نگاهت.
چشمانت ماه را گرفت؛
ماه گرفت.