اینجا حتی کتاب فروش ها هم چتر می فروشند
در این شهر
تنهایی بیداد می کند.
اینجا حتی کتاب فروش ها هم چتر می فروشند
در این شهر
تنهایی بیداد می کند.
پنجره را باز می گذارم
تا انعکاس مرده ی صدای پایت از دوردست ها برسد؛
هر کجای دنیا باشی،
خوب می دانم که باد؛
موهایت را به سمت من امتداد خواهد داد.
همچو قافیه های غزل
ترا حدس می زنم
به تخلص که می رسم
جاودانه می شوی.
سایبان دست هایت
حتی تابستان را
زودتر به این حوالی کشانده است.
دست کش آمده ی پسرک تنها به اندازه ی دومتر با بالا ترین سیب درخت فاصله داشت
درست به اندازه ی یک بال زدن.
تا دست به قلم می شوم
کلمات فرار می کنند
آخر من شنیده بودم
واژه ها؛ درد را نمی فهمند.
مجموعه ی "مد کامل در چهارده دقیقه"
دریای چشمانم این بار
در نبود ماه
به مد کامل رسید.
::
میدرخشد چشمانت
مد میکند عشق
::
ماه لبخند زد
دریا مد کرد
کشتی از گل بلند شد
ناخدا خندید
::
تو بخندی دریا که هیچ
قهوه ی فنجانم هم به مد کامل میرسد
::
ماه دریارا
زمین برگ هارا
کاش نگاهت مرا
::
درخت به برگ هایش تکیه داده است
دریا به ماه
و زمین به تو
::
دستانم به مد کامل رسیدند
برای لمس ماه
::
تو می بوسی،
و من قربانی می شوم
با چشمانی بسته
بدون هیچ فرشته ی نجاتی در آخرین لحظه.
هنوز هم از خنده هایت
نمک میریزد؛
روی زخم هایم.
در راه سراب چشمانت بودم
که ناگه؛
لب هایت مرا کشت.
حتی اگر آدم هم
به دست حوا وسوسه نمی شد
فرزندان من حتما به زمین تبعید میشد.
ما همیشه عوضى فهم شدیم
از همان لحظه ی نخست تولد
که با گریه تقاضای برگشت کردیم؛
به ما اکسیژن داده شد.
دلتنگی کودکی ست نامشروع
از مادر عشق
و عقل...